آسمون

آسمون

وسیع باش و تنها , سربه زیرو سخت
آسمون

آسمون

وسیع باش و تنها , سربه زیرو سخت

راهرو بیمارستان

بیمارستان 

تقابل شادی ها و گریه ها , تولدها و تولد ها در دنیایی دیگر  , گریه هایی از سر شوق و گریه هایی از ته دل 

برای مردی که مهربانیش وسیع بود و تنهایی اش عمیق

بیا و پاره‌های دلم را از زمین سرد بردار...

وقتی هوای خانه از مه و شبنم پر می‌شود، حضور لطیف دستهای تو را بر شانه‌های خسته‌ام حس می‌کنم. چقدر این روزها گرگهای گرسنه از پشت پنجره اتاقم «او او» می‌کشند و من وقتی تو را کم دارم، همیشه بخاطر تنهاییهایم، خودم را در اتاق کوچک خاطراتم حبس می کنم تا گرگهای گرسنه مرا مثل بره‌ای تنها ندرند.
دوست داشتم می‌آمدی و دست مرا می‌گرفتی آنوقت با افتخار میان گله گرگها می‌رفتم و می‌گفتم...

ادامه مطلب ...

بعد دو سال

بعد 2 سال برگشتم به خونه! نمیتونم بگم روزهای خیلی خوبی بود و سخت نبود , ولی حس خوب خدمت به وطن چیزی بود که تو تموم این 2 سال من رو پایدار نگه داشت تو سیستان. 

 

     حس خوب دوباره دیدن همتون       حس در آغوش کشیدن بعضی هاتون       حس دوباره نوشتن تو اینجا


امنیت بالای کارت زیر نور فرا بنفش


خیلی ها میخواستن من کچل شم و سرباز .  ک..ور خوندن . آخه خرمون تو شهر میره و کارا با 2 3 تا tel حل میشه

خلاصه گردنم کلفته آقا نمیرم م م . بعدشم من برم 7 سر عائله ام رو کی اداره کنه

سرباز وطن

پس از این و اون ور های متعدد تقدیر این گونه رقم خورد تا ۱۸ ماه زیر پرچم به وطنم خدمت کنم.

گلایه ای نیست , تنها دلتنگیم اینجاست ! فردا عازم ام به مرز سیستان و بلوچستان . تا 2 سال دیگه  خدا نگهدار .