آسمون

آسمون

وسیع باش و تنها , سربه زیرو سخت
آسمون

آسمون

وسیع باش و تنها , سربه زیرو سخت

برای ۲۲ خردادهایی که میگذرد!

روزی کوروش در حال نیایش با خدا گفت: خدایا به عنوان کسی که عمری پربار داشته و جز خدمت به بشر هیچ نکرده از تو خواهشی دارم. آیا میتوانم آن را مطرح کنم؟ خدا گفت: البته!
- از تو میخواهم یک روز، فقط یک روز به من فرصتی دهی تا ایران امروز را بررسی کنم.سوگند میخورم که پس از آن هرگز تمنایی از تو نداشته باشم.
- چرا چنین چیزی را میخواهی؟ به جز این هرچه بخواهی برآورده میکنم، اما این را نخواه.
- خواهش میکنم. آرزو دارم در سرزمین پهناورم گردش کنم و از نتیجه ی سالها نیکی و عدالت گستری لذت ببرم. اگر چنین کنی بسیار سپاسگذار خواهم بود و اگر نه، باز هم تو را سپاس فراوان می گویم
. 

ادامه مطلب ...

دلداری

درخت

سراسیمه در باد

فریاد زد:

              " برگ هایم همه زردند! "

باغبان با لبخند

گفت در گوش درخت:

                      " بر میگردند! "

وداعی دوباره با تو

...و امشب چقدر دلم برای تو تنگ است.
در میان چاله های تاریک افکارم، دنبال خاطراتی که با تو داشتم می گردم روز های گرم تابستان، در کنار بدن ِ خنک ورنجورت چه آرام می نشستم.امّا غوغای درونم هرگز آرام نمی گرفت.
در آن روزهای گرم تابستان که بر روی صندلی پارک با هم می نشستیم پارکی که همیشه قرارمان آنجا بود و بدون هیچ کلامی بلند ترین سخنان و پاک ترین احساساتمان را چه ساده و واضح به هم می فهماندیم.
و من گم می شدم در شلوغی چشمان ِ براق و سبزت. گویی هزاران درخت در باغ چشمانت بود. درختانی که همواره برگهایشان پریشان بودند، در وزش بادهای تردید افکارت!! و من می خواندم عطش درختانت را که عشق را از تاریکی چشمان ِ من می خواستند.
و از دستانی که هرگز جرات نکردند تو را صادقانه در آغوش بکشند.
آه ای معشوق یخی ِ روزهای تا بستانی ام.
هیچ می دانی که با تو وداع کرده بودم؟؟! امّا اکنون این منم که برایت می نویسم؟؟
این بار بی پروا و سبک تو را می خوانم از درون قلبم، می نویسم برای تو ای معشوق خسته !!

 

 

               

ادامه مطلب ...

ساعت قلابی

کاش من یک ساعت  

داشتم در دستم. 

بعضی از شبها , در 

آرزویش هستم.     

 

ادامه مطلب ...