آسمون

آسمون

وسیع باش و تنها , سربه زیرو سخت
آسمون

آسمون

وسیع باش و تنها , سربه زیرو سخت

من و غلام

ساعت ۱۱.۴۵ نیمه شب بود  

نزدیک های باغ فامیلی بودم پیش خودم گفتم برم سر ساختمون سیم سیار رو بردارم 

تاریک بود با چراغ قوم پیداش کردم چون میدونستم صبح کجا انداختمش. 

 

یه دفعه  یه صدا منو ترسوند   

 صدای غلام بود( غلام یکی از کارگراست که شبها هم سر ساختمون می خوابه) با یه بیل که دستش بود و آماده کرده بود بزنه 

با عصبانیت پرسید: هی کجا ؟ 

 

من خیلی زود نور رو انداختم رو صورتم گفتم: منم  

وگرنه با بیلی که بلند کرده بود باید از بیمارستان براتون می نوشتم 

 

خدا به خیر کرد....  

 

دل نوشت م ی ن ا برای آسمونی

در کنار تو نبودن بی تاب ، بی قرار ، چشم به راه فردایی دیگر ، برای دیدن چهره ماه تو! تنها ، در گوشه ای از اتاق ، صدای موسیقی بلند و گاهی که دلگیرم ، آرام... هر گاه دلتنگم مثل همیشه چشمهای من نیز عاشق اشک ریختن هستند! به تو فکر میکنم ، به روز به هم رسیدن می اندیشم ،قلمی برمیدارم ، آن زمان حس میکنم که شاعرم ، از تو مینویسم ، بعد که نوشتم ، میخوانم شعر را ، باور نمیکنم که من نوشته ام این بیت شیرین را ! تو آنقدر خوبی ، آنقدر مهربانی ، آنقدر بااحساسی که از خوبیهای تو میتوان غزلی از محبت و عشق نوشت ، از مهربانی تو میتوان ترانه ای با یک دنیا عاشقانه های ماندگار نوشت ،از احساس تو میتوان شعری با احساستر از حس عشق سرود! من که شاعر نبودم ، حالا ببین چه سروده ام در وصف تو ای گل من ! عزیز دل من! در کنار تو نبودن مرا دگرگون کرده است ، حالا حس میکنم چه در کنار تو باشم ، چه در کنار تو نباشم ، برایم شیرین است لحظه های با عشق تو زیستن! شب که میشود ، بیقرار این میشوم که با صدای تو بخوابم ، خدا چه داند فردا نیز شاید لحظه دیدارمان باشد ، اگر هم نباشد ، فدای سرت ، یک روز دیگر مهم این است که هر روز عاشقتر از دیروزم ،و تو هر روز برایم عزیزتر از یک ثانیه قبلی! وقتی که در کنار تو نیستم ، قصه من این است ، پایان قصه شیرین اما آغازش غم انگیز است !

من بدم

دلم گرفته
دوباره باز خسته ام
خسته از آدمهای دورو برم
همیشه دوست داشتم به همه کمک کنم
با همه مهربون باشم
ولی با رفتاراشون این ذهنیت رو در من بوجود اوردن که اشتباه میکنم
چند وقت پیش یکی از دوستان ازم خواست که 8 میلیون به اون قرض بدم
گفت یه هفته ای بهم برمیگردونه
چون هم سن و سال من بود نخواستم تقاضاشو رد کنم
یا حرفشو زمین بندازم
گفتم ناراحت میشه!
حالا 4 ماه میگذره وهیچ به روش نمی آره

از دست خودم دلگیرم که چرا تا بدین اندازه دلسوز دیگران ام